شیعیان را شد جـدل با سُنیان وز خلافت رفت بحثی در میان
هر یکی از خود نوایی ساز کرد علتی گفت و دلیلی باز کرد
سُنیان گفتند حق بوبکر راست شیعیان گفتند حق با مرتضی است
این اشارت کرد بر روز غدیر وان دلیل آورد زان غار خطیر
این یکی گفتا نبی داماد اوست وان دگر گفتا علی خویش است و دوست
این یکی گفت آن فلان است و فلان وان دگر گفت اینچنین است و چنان
هر یک استدلال و برهان می نمود وان دگر را نفی و بطلان می نمود
روز و شب کردند بحث و گفتگو عاقبت غالب نیامد هیچ سو
عالمان گفتند زین قیل و مقال ره به جایی کی برد بحث و جدال
در میان ما قضاوت لازم است وان قضاوت را عدالت لازم است
حق و باطل گر بخواهیم آشکار از میان ما نیاید هیچ کار
بی طرف باید کسی پیدا کنیم کین معما را به دستش وا کنیم
دسته ای گشتند عازم زین هدف تا کسی یابند کامل بی طرف
عاقبت دادند مجنون را نشان عاشقی سرمست و فارغ از جهان
گشت عازم در پی مجنون گروه یافتندش عاقبت در دشت و کوه
چوب در کف می شد و یک گله پیش فارغ از هر دو جهان حتی ز خویش
قاصدان گفتند زین شیدای دهر بی طرف تر نیست اندر هیچ شهر
اینچنین یاران همه یکدل شدند همره مجنون سوی محفل شدند
شیعه سُنی جمع شد در دادگاه صدر بنشاندند مجنون را چو شاه
سُنیان این سو و آن سو شیعیان محکمه بر پا و مجنون در میان
شیعیان گفتند پس برهان خویش از دلیل و مذهب و ایمان خویش
آیه ی تطهیر خواندند و غدیر هجرت و ثقلین و اثبات امیر
کان رسول آنجا چنان کرد و چنین تا علی را کرد بر خود جانشین
وان فلان آیه است و این بهمان اصول وز حدیث و راوی و شان و نزول
طبق آن اسناد و ذیل این کلام با علی حق است اندر این مقام
نوبت اهل تسنّن شد دلیل بحثها کردند صدها قال و قیل
کان روایت اینچنین باشد یقین وین صحابی این بگفت و او چنین
آن عمر این کرد و این اسناد اوست نیز مولا معنی اش یار است و دوست
طبق آن گفتار و ذیل این نَسَق در خلافت با ابوبکر است حق
ساعتی بگذشت در این گفتگو علت اندر علت آمد هر دو سو
علم تاریخ و کلام و فلسفه هر چه بودی گفته شد در محکمه
آن قدَر کردند استدلال باز کان اگر گویم زمان گردد دراز
وانگهی گفتند ای قاض القضات شیعه سُنی را شنیدی دعویات
حال دیگر چشم ما بر حکم توست هر چه گویی تو همان باشد درست
از عدالت باز گو حکمی جلی با ابوبکر است حق یا با علی
این بگفتند و همه مردم خموش شیعه و سُنی سراپا جمله گوش
چون شنید این قصه مجنون، هر دو سو شیعه سُنی را نگاهی کرد او
در نگاهش بود معنایی عیان چون نگاه عاقل اندر ابلهان
مردمان مبهوت و اندر اضطراب تا چه خواهد بود قاضی را جواب
گفت حق با لیلی است ای مسلمین نیست جز او حق دیگر در زمین
پادشاه این جهان لیلی بُود آفتاب روح و جان لیلی بُود
آن امیرانی که شاهی بُرده اند از جسارت حق لیلی خورده اند
نیست شاهی یا خلافت حق کس جمله اینان حق لیلی هست و بس
آنچه کز او دشمنی زاید چنین هست فکر و مکتبی باطل یقین
راز عالم هست عین و شین و قاف نیست اندر عشق جنگ و اختلاف
حق فقط لیلی است تا یوم القیام نیست جز او حق دیگر والسلام
این بگفت و جمع دینداران گذاشت شیعه سُنی را همه حیران گذاشت
عشق باشد مهربانی سر به سر بهتر از هر دین و مکتب ای پسر
عشق با عالم یکی سازد تو را رنگ می بازد نژاد و فرقه ها
هر که عاشق شد شود معشوق نیز عاشقان را می کند عالم عزیز
- سه شنبه ۲۹ شهریور ۰۱ ۱۷:۱۵
- ۱۴ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر