برای تماشا روی متن زیر کلیک کنید
ویدئوی همین شعر با اجرای خودم
شبی در خواب دیــدم عارفــی پاک چنیـن می گفـت با ارباب افـلاک
ویدئوی همین شعر با اجرای خودم
شبی در خواب دیــدم عارفــی پاک چنیـن می گفـت با ارباب افـلاک
خداوندا بگـو راز جهــان چیست چه هستی تو، ورای آسمان چیست
عیان کن پیش من اسـرار هستی که سرشارم ز صدها شور و مستی
ندا آمـد نگــر در آسمــان ها چه می بینی بگو در کهکـشان ها
بگفتا آسمـــانی نــــور باران ستــاره اندرونــش صـــد هـزاران
ندا آمد که ای سرمست حکمت کنون بگشـای آن چشم حقیقت
دوباره کـن نظـر در آسمـان ها چه می بینی بگو در کهکشان ها
نظر چون کرد عارف در کواکب بگفتا ای عجــب یا للعجایب
بُود دنیایـی از ر مــز و اشــاره ولیکــن نیستــند ایـن ها ستــاره
مُشبّک پرده ای تار است و تاریک که پنهان گشته پشتش دلبری نیک
ز روزنهاش می تابــد به بیـرون فــروغ روی آن دلـــدار بی چـون
ندا آمـد که ای جویـای اسرار بگویم چیسـت آیا پرده ی تار؟
که هست آن یار اندر پرده مستور چه هست آن صدهزاران روزن نور؟
بدان آن پرده این دنیای فانی است جمال پشت پـرده جز خدا نیست
هـزاران در هـزاران روزن اینجا همیـن هستـند موجــودات دنیا
بُود مشکـل گشا، عشـق و محبت که روزن می گشایـد بی نهـایت
به عالم دوست داری هر که را پس شوی عاشق به هر موجود و هر کس
شود سـوی خدایـت روزنـی باز کز او تابـد به سویت پرتـو راز
شود گر هر چه این تعداد بسیار شود بسیار روزن هـم به مقـدار
هر انچه روزن افـزون، نور افزون جمال حق عیـان تر، شـور افزون
در این گنبد که چون باغ و بهاراست به تعـداد خلایــق یک ستاره است
از آن رو گفتـه اند اهـل حقـایق بُود راه خــدا قــــدر خلایـق
سراسر عشق ورزی گر به عالم نماند پـرده ای انـدر میان هم
جمال حق شـود بی پـرده تابان به هر جا بنگـری رویـش نمایان
به دریا بنگــری دریـاش بینی به صحرا بنگــری صحـراش بینی
دلش شـد غرق حیـرت مرد آگاه در این حیرت نظر انداخت بر ماه
بگفت آن روزن تابنـده تر چیست که در این پرده تابان تر از او نیست
دلیلش چیست این یک روزن ای جان که پر نور است و روشنتر ز ایشان
ندا آمـد که هسـت آن دلبـر تو هم آواز دل و تـاج سـر تو
تو بر او از همه عاشق تری چون از آن رو نور آن هم گشته افزون
نشان از دوست دارد یار و دلبر جمال حق در او باشـد عیـان تر
از این رو در همه اقصــای عالم به مه تشبـیه گـردد یار و همدم
ز شاعر گیر تا شیدا و درویش مه و مهتاب خواند دلـــبر خویش
دل من هم در این ظلمات جانکاه تو را دارد نـدارد غصــه ای ماه
تو را زان می پرســتم ای دلارا که در روی تو می بینـم خـدا را
مرا آییـنه باشـد هــر نگـاهت همه عالـم فــدای روی ماهـت
- سه شنبه ۲۹ شهریور ۰۱ ۱۷:۲۷
- ۱۹ بازديد
- ۰ ۰
- ۰ نظر